از تنهايي وحشت داشت. از دوران بچگي تا همين الان، هميشه از اين كه تنها بماند ميترسيد. براي انجام هر كاري، رفتن به هر جايي، و حتي فكر كردن به چيزي دنبال يك حامي و پشتيبان ميگشت. مدام بايد كسي بهش برنامه ميداد كه چه بكند و چه نكند. هرگز از فرصتهايي كه به دست ميآمد تا خودي نشان دهد استفاده نميكرد.
هيچ وقت به خودش جرات خطر كردن و يا حتي ريسكهاي جزيي را هم نميداد، چون ميترسيد سرزنش شود. يا شايد هم از اينكه متوجه ضرر و زياني بشود: "نكند بخورم زمين! اگر در اين امتحان مردود شوم چه ميشود؟ اگر در اين معامله ضرر كنم چه؟ اگر ..." و خلاصه به خاطر وحشتي كه داشت درس خواندن را رها كرد كه اصلا امتحان ندهد، كار و تجارت نكرد كه در داد و ستد شكست نخورد و قدم از قدم برنداشت كه مبادا زمين بخورد! هر جا كه ديگران گفتند رفت، هر چه كه دادند خورد، هر جا كه گفتند خوابيد، هر چه كه گفتند گوش كرد و هر كار كه گفتند انجام داد!
هيچ وقت به اين فكر نكرد كه خواسته خودش چيست، چه چيزي را دوست دارد و از چه چيزي بدش ميآيد! هيچ ايده و سليقهاي در هيچ موردي نداشت. مدام چشمش به دهان ديگران بود تا برايش تصميم بگيرند. فكر مستقلي نداشت. تمام وجودش وابسته بود. هرگز سعي نكرده بود كه استعدادها و تواناييهايش را پيدا كند. او هميشه به خاطر ترسي كه از تنهايي داشت، يا دنبال يكي ميرفت يا يكي را دنبال خودش ميبرد ...
ممكن است كه هر انساني ضعفهايي داشته باشد. ضعف فقط در زور بازو و نيروي بدني نيست. هر نقطهاي كه كنار گذاشته شده و روي آن يا كار نشود و يا كم كار شود به تدريج ضعيف ميشود. به عنوان مثال، يك شاگرد مدرسه اگر به درس و تكاليفش در ابتداي سال تحصيلي نرسد، در اواسط سال خود را عقبتر از بقيه ميبيند و اين موجب ضعف پي در پي او در تحصيل شده و در نهايت يا مردود ميشود و يا تجديد. آنهايي كه هرگز تلاشي براي قوي كردن جسم و فكر خود نكردهاند و يا كمتر در جهت تواناييهاي خود قدم برداشتهاند، يك روزي متوجه ضعف يا ضعفهاي خود ميشوند. ضعفهايي كه باعث عقب ماندن آنها و مانع رسيدنشان به آرزوهايشان شدهاند.
آنها وقتي دوستان دوران كودكي و يا همكاران دوران آموزشي خود را ميبينند كه حالا پيشرفت كرده و در موقعيتهاي رفاهي و اجتماعي خوبي قرار گرفتهاند، از برخورد با آنها معذب شده و احساس ناراحتي شديدي ميكنند. بعضي از آنها غبطه ميخورند و برخي ديگر حسادت ميورزند. عاقبت كار افراد ضعيف غير از اين نميتواند باشد: يا ناراحت و افسرده ميشوند و از چرخ روزگار كه بر وفق مرادشان نچرخيده گله و شكايت ميكنند و يا حسادت به جانشان ميافتد. اينگونه افراد به جاي آنكه تلاش كنند خودشان را بالا بكشند، از بالا رفتن ديگران جلوگيري ميكنند و بدتر از آن، سعي ميكنند تا آنها را پايين بكشند ... كه البته در اين ميان باز هم خودشان متضرر ميشوند و وجهه خودشان را خراب ميكنند. چرا كه اگر كسي شايستگي و پشتكار لازم را براي انجام كاري داشته باشد، حتي اگر ديرتر، باز هم به مقصد و هدف خود ميرسد. ولي كسي كه كفايت و لياقتش در حد پايينتري باشد و در جهت قوت آنها قدمي برنداشته باشد واضح است كه ماندگارياش در همان مقطع پايين ثابت است. و خوشبختانه اشخاص واقعبيني در بين اين دسته آدمها وجود دارند كه حقايق را درك كرده و صادقانه ميپذيرند و به جاي آنكه علت را در بيرون جستوجو كنند به دنبال آن در خود ميگردند. آنها درصدد كشف نقاط ضعف و از بين بردنشان برآمده و خود را از محيط تاريكي كه در آن حبس شدهاند، بيرون ميكشند. آنها مشكلاتشان را جزيي و بياهميت قلمداد نميكنند و همه را از ريز و درشت زير نظر ميگيرند. بعضيها از ضعفهاي كوچكتر شروع ميكنند تا به برطرف كردن ضعفهاي بزرگتر برسند كه البته روش خوبي است اما يك احتمال وجود دارد: كساني كه از كوچك شروع ميكنند ممكن است در طول راه خسته شده و همه چيز را رها كنند!
راه بهتر كه زودتر هم به نتيجه ميرسد اين است كه ابتدا ضعفهاي بزرگ را خرد كنيم، چون در اين صورت قدرت بخشيدن به خرده ضعفها طبق نظم و برنامه خيلي آسانتر و بهتر جواب ميدهد. اگر كسي در آغاز راه، تصميم و همتش را براي يك هدف بزرگ بگذارد با نيروي بيشتري قدم برداشته و حتي احتمال زمين خوردن و شكست را نيز در نظر ميگيرد.
پس امروز و فردا نكنيد و خودتان را دست كم نگيريد، چون تكتك نيروهايي كه در وجود ما قرار داده شدهاند قابليت رشد تا حد كمال را دارند. هر ضعفي از ناديده گرفتن قدرتي نشات گرفته است، فقط كافي است نقاط قوت را شناسايي كرده و پرورش دهيد و در آخر اينكه يادمان باشد كه در قانون طبيعت، ضعيف محكوم به نابودي است. پس لطفا ضعيف نباشيد!